۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

زیر آبی

شرط می‌بندم اگر مادرم انقدر پافشاری نمی‌کرد، این روزها سخت عاشق می‌شدم
عاشق مسواک و خمیر دندان
عاشق قرص کلسیم
و حتی 
عاشق لباس یقه بسته

کارِ هر روز

هزاران بار آرزو کردم که ای کاش زمان به گذشته بازگردد و
قسم خوردم که چنین و چنان می‌کنم

در اوج ناباوری تاریخ برایم تکرار شد و من بارها آرزو کردم
که ای کاش در همان آینده باقی مانده بودم و
قسم خوردم که به گذشته‌ام ایمان می‌آورم
حال کجای کارم که امروز را فدای فردا و دیروز را فدای امروز کردم و نمی‌دانم دقیقا چندشنبه بود که کامل زندگی کردم

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

زنان ابریشمی

از نظر من
زنان ایرانی
تلنباری از کرم های ابریشم هستند
که قبل از تولّد تا خرخره در آب جوش فرو داده می شوند

...ای نوزادِ مُرده
ای کاش
کشورت
وطتنت بود
ای کاش
پیله ات
زادگاهت بود
ای کاش
پروانه شدن
سرنوشتت بود

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

مشکلی به نامِ من

هیچ روشی برای زندگی ، وجود ندارد
ما قربانی علایق یکدیگر می شویم

گریه میکنم
جیغ می کشم
... می خواهم برای خودم زندگی کنم

در حالیکه
تو را بخاطر صداقتت بازخواست می کنم

غر می زنم
خسته شدم
می خواهم برای خودم لباس بپوشم

در حالیکه
به سایه ی سوتین دختری از زیر مانتوش خیره شده ام

ما قربانی نقص های خودمان می شویم

درحالیکه
آن را در دیگران جستجو می کنیم

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

سیّاره ای به نام مادر


مادری میمیرد
غروب دلگیرتر می شود
صداها با سوردین به گوش می رسند
.
دختری بر بالینِ خالقِ مُرده اش زار می زند
...من ترسیده ام
نمی خواهم به جای او باشم
دستِ مادرم را سفت چسبیده ام
تا به حال کَسی این گونه زندگیم را پیش گویی نکرده است
.
خاک ،سنگین است
خاک ،عصاره ی مادرانِ مُرده است
خاک ،سقفیست بر سرِ خالقِ بی جان
خاک ، ایستگاهِ من است
خاک ،خانه ایست که مادری، برای کودکش ساخته است
خاک، همان مادر است
و
مادر، درختیست که بر سرم سایه می افکند
.
مادران
نمی میرند


سوم بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
تقدیم به فرزندانی
که امروز مادر مهربانشان را به خاک سپاردند

ما با هم و نگاهمان بی هم


چرا مرغ همسایه غازه؟
چون مرغ همسایه از ما دوره
چون همه ی کُرک و پَر و هیکلش از دور پیداست

هر چی بهش نزدیکتر میشیم
...جزئیات بیشتر میشن
مرغِ همسایه کشف میشه
اون دیگه غاز نیست
چون ما به همه ی اجزاء وجودش، تک تک نگاه می کنیم
اون دیگه حتی مُرغ هم نیست

گاهی یک صدای قُد قُد
گاهی یک پَرِ رنگی
گاهی یک تیکه فضله ست
و گاهی

چرا مرغِ ما، مرغ نیست؟
چون کشف شده
چون به ما نزدیک شده
چون ما انسانیم
چون ما قدرِ نزدیکانمون رو نمی دونیم

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

یک کلام هم از مادرِ عروس

دَمبِل ،پهلوان می سازد / هارتل ،عشقِ کات

لالون، هزار و سیصد و هفتاد و هشت

روی پوستم نمِ بارون رو احساس می کنم
رودخونه وحشی شده
انگشت پتروس توی دماغشه
صدای عرعر خر همسایه ،توی این همه هیاهو گم شده
و من
...به آخرین تیکه ی پُل پُشتِ سرم
که روی آب شناوره
خیره شدم
دور میشه
محو شد
دلم برای خر همسایه تنگ میشه
عر....عر...عر
خر... انسانِ نجیبیست

در نمایشگاهِ مثلا بین المللیِ طلا

امروز
دختر بچه ای
با دیدنِ ویترینِ پُر از طلا
به نفس نفس افتاد

...پیرمرد
دید و رفت

پیرزن خندید

زوج جوان
بحث کردند

آن زنِ تنها
انگشترش را به رُخَم کشید
و
من
یه هیچ کدام قیمت ندادم

متاسفم
ما فقط با بُنَکدار کار می کنیم

بیایید ابلهانه عاشق نباشید

آدم هرزه باشه بهتره
تا اینکه
ابلهانه عشق بِوَرزه

آدم گُشنه بمونه بهتره
تا اینکه
وقتی از پشت میز رستوران بُلند میشه
صندلیش رو صاف نکنه

آدم کور و شَل باشه بهتره
تا اینکه
هی چشم چرونی کُنه و در مورد بقیه نظر بده

آدم لال باشه بهتره
تا اینکه
انقدر هِی حرف بزنه

ما نیز هم

به زودی با نسلِ دخترانِ یائسه
زنانِ بیوه
مردهای مالتی مزدوج
افراد یک کلیه ای
هنرمندانِ بی هنر

بازاریهای دائم الکِساد
نوجوانان تک والدینه
گِی های بی هویت
لِزبین های مَخفی
نوازندگانِ عمله
و بطور کلی، جماعتی دیووانه، روبرو خواهیم شد

ناگفته نماند که هیچ کداممان
ازین قاعده مستثنا نیستیم

اکثر مواقع و خیلی وقتها

اتفاقای مهم
اکثراً توی شلوغی رُخ میدن

خودکارای دم دستمون
وقتی چیز مهمی می خوایم بنویسیم
...خُشک می شن

دوستامون
وقتی تنهاییم یهو غیب میشن

پولامون
وقتی سر چهار راه یه بچّه کولیِ ناز میبینیم
تموم میشن

ولی خیلی وقتا هم
بیکاریم و منتظر یه اتفاق،
خودکار دستمون میگیریم و نوشتنمون نمیاد،
دوستامون جلو چشممون هستن و نمی بینیمشون،
بچّه کولیه خودشو به شیشه ی ماشین می کوبه و ما به ثانیه شمارِ چراغ خیره شدیم

من در آیینه ی اُتاقم

سوسکی بر دیوار نارنجیِ اُتاقم ایستاده است

انگار که دو آیینه به دیوارم کوبیده ام

این یکی تمام قد است
...با تمام جزئیات
شاملِ شاخکها و پَر و پاچه ی بلورینم

سوسک
سلام
ما دو تا شده ایم
خوب شد که آمدی

سوسک
می رود

فضله اش بر دیوار نارنجی اُتاقم

انگار که دو آیینه به دیوار کوبیده ام

کلماتِ خُل مُنشَعِبانه

شنبه لیله
یکشنبه لیله

دوشنبه لیله
سه شنبه لیله
...
چاهارشنبه دیره
پَن شنبه نیمه
جمعه خیره

یه کاسه
دو بنده
سه نوبر = صنوبر
چارقد
پنجه
شیشَکی
هففتیر
هشت و مُشت
نوستالژی
دَهَن

خُل وَضعان همراه شید

متین... دو روز مادر و یک عمر حسرت

خوش به حال گوزنی که در دریای بالتیک زندگی می کند
خوش به حال بچّه گوزنی که در یخبندان دریای بالتیک گیر می اُفتد
و
نجات میابد

......هِی بچّه گوَزن
در گرماگرمِ دریایِ خزر
مادری جان باخته است

هِی بچّه گَوَزن
خوش به حالَت

متینِ من
مُرد
و
آناهیتا
در دوّمین روز زندگیش
در آغوشِ دیگران به خواب رفت

متین!
ای کاش آناهیتا را در یخبندانِ دریای بالتیک به دنیا می آورذی

ای کاش بودی
ای کاش می ماندی
دِلم برایت تنگ شده است

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

انعکاس

انگار زیباییِ من
تنها در تمجیدهای تو خلاصه می شد!
چند روزیست کمتر نگاهم می کنی و
من در آیینه ی اُتاقم
بدریخت ترین دختری هستم که تا به حال دیده ام!

تو اشتباه می کردی

پیروِ تصوراتِ کودکیم
من هیچ گاه زیبا نبوده ام

تو هر دویمان را گول می زدی

شاید هم به قولِ دوستی
من خُرده آیینه ای رو به آفتاب بوده ام
که این روزها از مسیرِ نور مُنحرف شده ام

من آدمکِ روزهای ابری نیستم
من انعکاسم و هیچ نیستم

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

عابرانِ پیاده از گلدانهای لبِ پنجره ی همسایه بی خبرند

مرگ
چند روزیست که در می زند

می خوانی : کوچه ها باریکَن، دُکونا بستَن

من
در خانه ای با دیوارهای بتونه شده،
سرگردانم

می پرسی : خونمون رو دوست داری؟

من
به زور می خندم و احساس می کنم که چقدر بدریخت شده ام
خانه ی ما
خانه ی تو

دستِ چپم
چند روزیست درد می کند

مرگ
چند روزیست
پشت درِ خانه ی من
ایستاده است
خانه ی ما
خانه ی توست

دست چپِ من
جای خالیم در قلبِ توست


نگرانِ گلدانهای لبِ پنجره ی همسایه ام